#روضه_خانگی
اِلهی قَلْبی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلی مَغْلُوبٌ وَ هَوائی غالِبٌ وَ طاعَتی قَلیلٌ وَ مَعْصِیَتی کَثیرٌ وَ لِسانی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَکَیْفَ حیلَتی یا سَتّارَ الْعُیِوبِ وَ یا عَلّامَ الْغُیُوبِ وَ یا کاشِفَ الْکُروُبِ اِغْفِرْ ذُنُوبی کُلَّها بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ یا غَفّارُ یا غَفّارُ یا غَفّارُ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
روضه ندارد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد
من بی وضو موی تو را شانه نکردم
حالا به دنبال سرت باید بگردم
خوبان روزگار مسلمانِ زینب اند
دیوانه ی حسین و پریشان زینبند
آنان که خاک را به نظرکیمیا کنند
حتما کنیز و پیر غلامانِ زینبند
خبر داری سر بازار رفتم
میان مجلس اغیار رفتم
عقیق تو به دستِ ساربان شد
طلایِ من نصیب کوفیان شد
عبدالله میگه: دیدم نیمه های شب یه مرتبه دیگه ناله هاش نیومد، این خانوم، خانومی نیست که تا صبح گریه نکنه، نگران شدم اومدم دیدم روبه قبله خوابش برده، دستاش رو گذاشته روی سینه اش، دستاش رو کنار زدم دیدم پیرهن خونی حسینه، روح از بدنش جدا شده... هرچی نفس داری بگو: حسین ...
صَلّی الله عَلَیک وَعَلَیهِمْ وَعَلی وَلَدِک عَلی الاصْغَرِ الّذی فُجِعْتَ بِهِ
این همه نیزه و شمشیر و سپر لازم نیست
موقع کندن گل، تیر و تَبر لازم نیست
در جدالی که فقط خطبه قرائت میشد
طفل معصوم زدن را به نظر لازم نیست
آب نمیدادی هم این طفل ز دنیا میرفت
وقتی حرمله تیر به گلوی علی زد، این بچه بال بال زد، حسین اومد بره سمت خیمه دید دوباره بال بال میزنه برگشت، میگفت: مادر دست و پا زدن بچش رو نبینه، همچین که دیگه علی جان داد، اومد پشت خیمه چقدر سخته یه بابا با دست خودش بخواد برای بچه اش قبر بکنه، شروع کرد یه قبر کوچیکی کندن، همچی که این بچه رو درون قبر گذاشت، یه وقت شنید یکی میگه: مَهلاً مَهلا! یابن الزهرا! اجازه بده یک بار دیگه بچه ام رو ببینم...
وداع آخر است و مادر آمد
کنار زینب آمد بر سرش زد
ازین پس غصه هایش بی حساب است
عزداری فقط کار رباب است
تمام روز، زیر آفتاب است
همیشه خیره سوی ظرف آب است
بمیرم که چهل منزل پیاپی
سر شش ماهه اش را دید بر نی
شه سوی میدان، بی اَمان می رفت
نُوگلان تشنه، باغبان می رفت
ای حسین جانم «تکرار»
***
دختری آمد، راه میدان بست
آیه ای راهِ، روح قرآن بست
ای حسین جانم «تکرار»
***
من گلی هستم، از گلستانت
غنچه را بنشان، روی دامانت
ای حسین جانم «تکرار»
***
لشگرت از هم، از چه پاشیده؟
هر کسی رفته، بر نگردیده
ای حسین جانم «تکرار»
***
از وداعی که، در حرم کردی
شد به من ثابت، بر نمی گردی
ای حسین جانم «تکرار»
***
تو مُجسَّم کن، روی نیلی را
بوسه یی بِنشان، جای سیلی را
ای حسین جانم «تکرار»