وقف حاج قاسم

وبگاه بصیرتی و مذهبی

آزمون گام 17

اصل تحبیب قلوب
یکی از وظایف عمومی شیعیان و از جمله وظایف خاص خادمان، منتسبان و نزدیکان به اهل بیت علیهم السلام، تحبیب قلوب مردم نسبت به پیشوایان خود و عاشق پروری برای اهل بیت علیهم السلام می باشد. علاقه مند کردن مردمان به امامان و ارائه راهکارهای مهرورزی به ایشان و بویژه به امام رضا علیه السلام، از مسئولیتهای مهمّ خادمان آستان مبارک رضوی است. یکی از انتظارات امامان از یاران و سربازان خویش، غیر از تبعیت و اطاعت از فرامین آنها، دعوت مردم به سوی مکتب و مرام این خانواده است، چنانچه قرآن نیز به این مهم دستور داده و می فرماید:

(ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتّی هی أحسن…)

«با حکمت و استدلال روشن و با موعظه نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با طریقهای نیکو با آنان (مخالفان) مجادله نما »

ناگفته پیداست که «سبیل ربّ» چیزی نیست جز پیروی از وجود مبارک امامان و مکتب و آرمانهای آنان و به همین دلیل در زیارت جامعه می خوانیم:

(أنتم السّبیل الأعظم و الصّراط الأقوم)

«شما (اهل بیت) راه بزرگ (رسیدن به خدا) و صراط پابرجائید».

در تفسیر نور ذیل این آیه شریفه می خوانیم:

«این آیه برای همه مسئولین و مربیان و معلمان و اساتید و علماء دستور جامعی میدهد که باید آنان برای موفقیتّ خود با شیوه های گوناگونی نسبت به مخاطبان گوناگون خود، مجهز باشند؛ چرا که همه مردم را نمیتوان با یک شیوه دعوت کرد؛ هر شخصی یک روح و ظرفیت دارد که باید با زبان خودش با او سخن گفت. «خواص را با حکمت و استدلال »و «عوام را با موعظه نیکو» و «مخالفان را با جدال نیکوتر »ارشاد کنیم».

امّا در خصوص عاشق پروری برای اهل بیت علیهم السلام امام صادق علیه السلام می فرمایند:

(رحم الله عبداً حبّبنا إلی النّاس و لم یبغّضنا إلیهم)

«رحمت خدا بر آن بنده ای که ما را محبوب مردم گرداند و کاری نکند که مبغوض مردم شویم».

(رحم الله عبداً اجترّ مودّة النّاس إلینا فحدّثهم بما یعرفون و ترک ما ینکرون.)

«خداوند رحمت کند بنده ای را که مردم را به دوست داشتن ما برانگیزد و درباره چیزهایی که میدانند با ایشان سخن گوید و آنچه را که نمیدانند و نمیتوانند بپذیرد ،فروگذارد ».

تاریخ شاهد شیعیان باوفای بسیاری بوده است که با جانفشانی تمام، همه هستی خود را فدای امامان خویش نمودند و در راه «حرکت» در مسیر رضایت پیشوایان خود و «دعوت» به سوی ایشان از هیچ کوششی دریغ ننمودند .

یکی از سربازان باوفا میثم بود. او غلامی بود که توسط حضرت علی علیه السلام خریداری شد. میثم در تمام طول عمر و حتی هنگامی که او را بر دار کردند، دست از مدح و منقبت حضرت برنداشت. در وصف حال او در تاریخ آمده است:

میثم تمّار غلام زنی از بنی اسد بود. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام او را خرید و آزاد کرد، پس از او پرسید که چه نام داری؟ گفت: سالم حضرت فرمود: خبر داده است مرا رسول خدا علیها السلام که پدرت تو را در عجم میثم نامگذاری کرده، گفت: راست گفته اند خدا و رسول و أمیرالمومنین، به خدا سوگند که مرا پدرم چنین نامگذاری کرده است. حضرت فرمود: نام سالم را کنار بگذار و همین نام که حضرت رسول علیها السلام خبر داده است داشته باش، پس نام خود را میثم گذاشت و کنیه خود را ابوسالم. روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود که تو را بعد از من خواهند گرفت، بر دار خواهند کشید و حربه بر تو خواهند زد و در روز سیم خون از بینی و دهان تو روان خواهد شد و محاسن تو از آن رنگین خواهد شد. پس منتظر آن خضاب باش و تو را بر در خانه عمروبن الحریث با نه نفر دیگر بدار خواهند کشید و چوب دار تو از همه آنها کوتاهتر خواهد بود و تو به منزلت از آنها نزدیکتر خواهی بود با من، بیا تا بتو بنمایم آن درختی که ترا بر چوب آن خواهند آویخت .پس آن درخت را بمن نشان داد. به روایت دیگر حضرت به او گفت: ای میثم چگونه خواهد بود حال تو در وقتیکه ولدالزنای بنی امیه تو را بطلبد و تکلیف کند که از من بیزار شوی؟ میثم گفت: بخدا سوگند که از تو بیزار نخواهم شد .حضرت فرمود: بخدا سوگند که تو را خواهد کشت و بردار خواهد کشید. میثم گفت: صبر خواهم کرد و اینها در راه خدا کم است و آسان.حضرت فرمود: ای میثم تو در آخرت با من خواهی بود و در درجه من، پس بعد از حضرت امیرالمومنین علیه السلام میثم پیوسته به نزد آن درخت آمد و نماز می خواند و میگفت خدا برکت دهد تو را ای درخت که من از برای تو آفریده شده ام و تو از برای من نشو و نما می کنی. به عمرو بن الحریث می رسید می گفت من وقتی که همسایه تو خواهم شد رعایت همسایگی من بکن. عمرو گمان می کرد که خانه می خواهد در پهلوی خانه او بگیرد، می گفت مبارک باشد خانه ابن مسعود را خواهی خرید یا خانه ابن حکم را و نمی دانست که مراد او چیست، پس در سالی که حضرت امام حسین علیه السلام از مدینه متوجه مکه شد و از مکه متوجه کربلا، میثم به مکه رفت و به نزد ام سلمه رضی الله عنها زوجه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت، ام سلمه گفت: تو کیستی؟ گفت: منم میثم، ام سلمه گفت: بخدا سوگند شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در دل شب یاد میکرد تو را و سفارش تو را به حضرت امیرالمومنین علیه السلام می کرد، پس میثم احوال حضرت امام حسین علیه السلام را پرسید: ام سلمه گفت که به یکی از باغهای خود رفته است. میثم گفت: که چون بیاید سلام مرا به او برسان و بگوی به این زودی من و تو به نزد حق تعالی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد انشاء الله، پس ام سلمه بوی خوشی طلبید و کنیزک خود را گفت محاسن او را خوشبو کن، چون محاسن او را خوشبو کرد میثم گفت تو محاسن مرا خوشبو کردی و در این زودی در راه محبت شما اهل بیت علیهم السلام به خون خضاب خواهد شد. پس ام سلمه گفت: حضرت امام حسین علیه السلام تو را بسیار یاد می کرد. میثم گفت: من نیز پیوسته در یاد اویم و من تعجیل دارم و برای من و او امری مقدر شده است که می باید به او برسیم. چون بیرون آمد عبدالله بن عباس را دید که نشسته است، گفت: ای پسر عباس سؤال کن آنچه خواهی از تفسیر قرآن که من قرآن را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام خوانده ام و تأویلش از او شنیده ام، ابن عباس دواتی و کاغذی طلبید و از میثم می پرسید و می نوشت تا آنکه میثم گفت: چون خواهد بود حال تو ای پسر عباس در وقتی که ببینی مرا با نه نفر بدار کشیده باشند، چون ابن عباس این را شنید کاغذ را درید و گفت تو کهانت می کنی، میثم گفت کاغذ را مدر اگر آنچه گفتم به عمل نیاید کاغذ را پاره کن چون از حج فارغ شد متوجه کوفه شد و پیش از آن که به حج رود با عریف کوفه می گفت که زود باشد حرام زاده بنی امیه مرا از تو طلب کند و از او مهلتی بطلبی و آخر مرا به نزد او ببری تا آنکه بر در خانه عمر و بن الحریث مرا بدار کشند. چون عبید الله زیاد به کوفه آمد عریف را طلبید و احوال میثم را از او پرسید، معرف گفت: او به حج رفته است گفت به خدا سوگند اگر او را نیاوری ترا به قتل رسانم، پس او مهلتی طلبید و به استقبال میثم رفت به قادسیه و در آنجا ماند تا میثم آمد و میثم را گرفت و به نزد آن ملعون برد، چون داخل مجلس شد حاضران گفتند این مقّربترین مردم بود نزد علی ابن ابیطالب علیه السلام. گفت: وای بر شما این عجم را اینقدر اعتبار می کرد؟ گفتند: بلی، عبیدالله گفت:پروردگار تو در کجا است؟ گفت: در کمین ستمکاران است و تو یکی از ایشان؛ ابن زیاد گفت: تو این جرئت داری که این روش سخن بگویی، اکنون بیزاری بجوی از ابو تراب، گفت: من ابو تراب را نمی شناسم ابن زیاد گفت بیزار شو از علی ابن ابیطالب علیه السلام، میثم گفت اگر نکنم چه خواهی کرد؟ گفت بخدا سوگند ترا به قتل خواهم رسانید. میثم گفت: مولای من مرا خبر داده است که تو مرا به قتل خواهی رسانید و به دار خواهی کشید با نه نفر دیگر بر در خانه عمر و بن الحریث، ابن زیاد گفت: من مخالفت مولای تو میکنم تا دروغ او ظاهر شود. میثم گفت: مولای من دروغ نگفته است و آنچه فرموده است از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از جبرئیل شنیده و جبرئیل از خداوند عالمیان شنیده، پس چگونه مخالفت ایشان می توانی کرد و می دانم به چه روش مرا خواهی کشت و در کجا به دار خواهی کشید و اول کسی را که در اسلام بر دهان او لجام خواهند بست من خواهم بود پس امر کرد میثم و مختار هر دو را به زندان بردند و در زندان میثم به مختار گفت تو از حبس رها خواهی شد و خروج خواهی کرد و طلب خون امام حسین علیه السلام خواهی کرد و همین مرد را خواهی کشت، چون مختار را بیرون برد که بکشد پیکی از جانب یزید رسید و نامه آورد که مختار را رها کن و او را رها کرد، پس میثم را طلبید و امر کرد که او را بردار کشند بر در خانه عمرو بن الحریث و در آن وقت عمرو دانست که مراد میثم چه بوده است پس جاریه خود را امر کرد که زیر دار او را جاروب کند و بوی خوشی برای او بسوزاند پس او شروع کرد به نقل احادیث در فضایل اهل بیت و در لعن بنی امیه و آنچه واقع خواهد شد از قتل و انقراض بنی امیه چون به ابن زیاد گفتند که این مرد رسوا کرد شما را، آن ملعون امر کرد که دهان او را لجام نمودند و بر چوب دار بستند که سخن نتواند؛ گفت ،چون روز سیم شد ملعونی آمد و حربه در دست داشت و گفت به خدا سوگند که این حربه را به تو میزنم با آن که میدانم روزها روزه بودی و شبها به عبادت حق تعالی ایستاده بودی، پس حربه را بر تهیگاه او زد که به اندرونش رسید و در آخر روز خون از سوراخ های دماغش روان شد و بر ریش و سینه مبارکش جاری شد و مرغ روحش به ریاض جنان پرواز کرد و شهادت او پیش از آن بود که حضرت امام حسین علیه السلام وارد عراق شود به ده روز ایضاً روایت کرده اند که چون آن بزرگوار به رحمت پروردگار واصل شد هفت نفر از خرما فروشان که هم پیشه او بودند شبی آمدند در وقتی که پاسبانان همه بیدار بودند و حقتعالی دیده ایشان را پوشانید تا ایشان میثم را دزدیدند و آوردند و به کنار نهری دفن کردند و آب بر روی او افکندند و هر چند پاسبانان تفحص کردند از او اثری نیافتند.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
این وبگاه به یاد عارف بالله، ولایتمدار واقعی، بزرگ مرد تاریخ تشیع و انقلاب ایران، علامه ذوالفنون، بحر العلوم النجوم، فلاسفه، عرفان، ریاضیات، فقه و اصول، استاد دلسوز و مهربان، فردوسی زمان معاصر و انسانی مردمی و خاکی حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ حسن حسن زاده آملی (رحمت الله علیه) بنا گردیده است.
نثار روح مطهر و قدسیه عالم ربانی الفاتحه مع الصلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️🌹
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan