وقف حاج قاسم

وبگاه بصیرتی و مذهبی

روضه امام رضا (علیه السلام)

یَا أَبَا الْحَسَنِ یَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَیُّهَا الرِّضا، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛


حرم لبریز زائرها/ مسافرها مجاورها/ گروهی آذری ها و/ گروهی از شمالی ها/ یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
و حالا هر کدام آرام/ زبان واکرده در این ازدحام آرام
ببین این دست پینه بسته را آقا/ ببین این شانه های خسته را آقا
به بیخوابی دو چشم خویش را/ مجبور کردم من به زحمت پول مشهد آمدن را/ جور کردم من
نشستم/ تا بگیرم دامن ایوان طلایی را/ به سمتت باز کردم/ دست خالیِ گدایی را"
یکی درد دلش را/ با امام مهربان می گفت/ یکی بالای گلدسته اذان میگفت/ یکی بغض میان آه را/ میگفت یکی هم خستگیِ راه را میگفت/ جوان زائری در گریه هایش "آمدم ای شاه" را میگفت
خلاصه عده ای آنجا و خیلی ها ز راه دور/ دلگیر حرم هستند/ همین هایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند..
گشته ام هرجا بردرو‌دیوار حریمت جایی ننوشته است گنه کار نیاید

*آقای ما رفت دارُالعماره .. اون مأمون ملعون، میوه ی مسموم رو تعارف کرد، آقایِ ما امتناع کرد ،اجبار کرد گفت: مجبوری بخوری...در روایت هست دو سه دانه انگور بود یا انار بود ...دو سه دانه تناول کرد ..سریع بلند شد ....مامون ملعون صدا زد ..."اِلی اَین ؟" کجا میری ؟فرمود: "اِلی حَیثُ وَجَهتنی ..."به همون جایی که من و فرستادی ....عجب سَمّی به امام رضای ما دادن...از دارالاماره تا منزل راهی نبود ...مرحوم شیخ صدوق در عیون الاخبار رضا روایت کرده : این راه کوتاه رو امام رضای ما پنجاه‌ بار نشست و بلند شد ....مثل مار گزیده ها به خودش می پیچید ...آخ بمیرم برات ....

هی صدا می زد جگرم..."آی قربون شما برم که گریه می کنید ولی حسین حسین میگید ..."دستور امام رضاست به رَیان بن شبیب، "یابنَ شَبیب اِن کُنتُ باکیا لِشیِ فَابکِ لِلحُسَین ...."اگه خواستی گریه کنی برا حسین گریه کن ... آخ بمیرم ...وارد منزل شد اباصَلت درها رو ببند،من داخل حجره میشم ...کسی رو راه نده ...

اباصلت میگه همه ی درها رو بستم ...یه وقت دیدم یه جوانی وارد منزل شد ...ای آقا ! ای جوان نورانی! من همه ی درها رو بسته بودم ، شما چطور وارد شدید؟ یه نگاهی کرد ، ای اباصلت ! خدایی که من رو از مدینه به توس آورد از در بسته رد میکنه ....وارد حجره شد جوادالائمه... سر بابا رو بلند کرد ، به دامن گذاشت ، دلش راضی نشد ...."وَقَبَّلَ ما بینَ عَینَین..." بین دو دیدگان پدر رو بوسه زد ، دلش راضی نشد ...بابای غریبش رو به سینه چسبانید ..."عَلی وَ صلَّ الله عَلی الباکینَ عَلیَ الحُسین "دلها بسوزه ...

اما کربلا کار برعکس شد ...پدر پیری آمد ..سر جوانش رو بلند کرد ...آخه قاعده اینه، پسر باید بیاد بالای سر پدر مثل جوادالائمه...اما کربلا اینطور نبود .. امام حسین آمد بالای سر علی اکبر ... سَرِ علی رو بلند کرد به دامن گذاشت....  خاک رو از صورت جوانش پاک کرد ...آی نگاه کرد فرقِ پسر مثل باباش امیرالمومنین شکافته... دلش راضی نشد .."وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّه....."صورت به صورت علی گذاشت....بعد صدا زد؛ "علی !عَلَی الدُنیا بَعدکَ العَفا..."دلش راضی نشد..رو کرد سمت لشکر دشمن یابنَ سعد ...." قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی"نفرین کرد خدا رَحِم تو رو نسل تو رو قطع کنه ...

راوی میگه: دیدم یه وقت برگشت سمت خیمه ها "وَ اَقبَل عَلی فِتیانِه ..."یه نگاهی به جونای بنی هاشم کرد ، صدا زد:" یا فِتیَه بنی هاشم اِحمَلوا اَخاکُم...." 

جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید... خدا داند که من طاقت ندارم؛ علی را بر در خیمه رسانید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
این وبگاه به یاد عارف بالله، ولایتمدار واقعی، بزرگ مرد تاریخ تشیع و انقلاب ایران، علامه ذوالفنون، بحر العلوم النجوم، فلاسفه، عرفان، ریاضیات، فقه و اصول، استاد دلسوز و مهربان، فردوسی زمان معاصر و انسانی مردمی و خاکی حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ حسن حسن زاده آملی (رحمت الله علیه) بنا گردیده است.
نثار روح مطهر و قدسیه عالم ربانی الفاتحه مع الصلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️🌹
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan