وقف حاج قاسم

وبگاه بصیرتی و مذهبی

روضه رحلت پیامبر اکرم و شهادت سبط اکبرش

اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، یَا أَبَا الْقاسِمِ، یَا رَسُولَ اللّٰهِ، یَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، یَا سَیِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛

-----------------------------------------------------------------------------------
یَا أَبا مُحَمَّدٍ، یَا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ، أَیُّهَا الْمُجْتَبىٰ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
-----------------------------------------------------------------------------------

دخترم گریه ی تو پشت مرا می شکند
بیش از این گریه نکن قلب خدا می شکند
رحم کن بر دل خود آب شدی از گریه
بغض سر بسته از این حال و هوا می شکند
تا که نشکسته قدت راه برو در بر من
که پس از رفتن من دیده بلا می شکند
باز بوسیدم از این دست که زد شانه مرا
حیف یک روز کسی دست تو را می شکند
تو سیه پوش من و شهر به همدردی تو
حرمت شیر خدا را همه جا می شکند
کودکانت همه در پشت سرت می لرزند
که در خانه به یک ضربه ی پا می شکند
می دوی پشت علی تا که رهایش نکنی
ضربه ای می رسد و آینه را می شکند
بس که دنبال علی روی زمین می افتی
دل جدا سینه جدا شانه جدا می شکند
روزی پیامبر خدا(ص) از کوچه های مدینه عبور می کرد که صدای گریه کنیزی را شنید. دلش طاقت نیاورد. پرسید، چرا گریه می کنی؟ گفت: مولایم پولی به من داده بود، تا با آن چیزی بخرم. اما من پول را گم کردم. پیامبر(ص) پیراهنش را فروخت و پول آن را به کنیز داد. دوباره دید گریه می کند، و می گوید: می ترسم به خاطر تأخیرم مؤاخذه شوم. پیامبر(ص)او را همراهی کرد، و پیش مولایش واسطه شد، که اذیتش نکند صاحب آن کنیز به رسول خدا(ص)عرض کرد: آقا قربان قدمتان، نه تنها اذیت نمی کنم، بلکه به یمن قدم شما آزادش می کنم.[۲]
-----------------------------------------------------------------------------------
پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم
سند غربت من این حرم آبادم
خاک، فرش حرم و گنبد من تکه سنگ
صحن من پر شده از غربت مادرزادم
عزت عالمیان بسته به یک موی من است
کی مذل عربم کشته این بیدادم
شاه بی لشگرم و غربت من تابه کجاست…
زهر با سوز تمام آمده بر امدادم
هرچه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان
تا که جدم زجنان کرد ز غم آزادم
هم عدو ضربه به من میزد و هم میخندید
از همان کودکیم بیکس و دشمن شادم
هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند
چون که در یاری افتاده زپا استادم
هردم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت
سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم
گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت
خون دیوار در آورده چنان فریادم
یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه
صحنه بردن مادر نرود از یادم
عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان
گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم
وقتی امام حسین (ع) به بالین برادر امام حسن مجتبی آمد و آن وضع و حال برادر را مشاهده کرد، گریست.
امام حسن(ع)فرمود: چرا گریه می کنی؟ فرمود: چرا نگریم که تو را مسموم می بینم.
فرمود: گرچه مرا با زهر مسموم کردند، ولی:
«لا یوم کیومک یا ابا عبدالله»
نیست روزی مانند روز تو یا اباعبدالله؛ می شود نزد تو سی هزار مرد که خود را مسلمان می پندارند و همه برای ریختن خون تو و کشتن تو جمع می شوند.[۱۰] من میگم یا اباعبدالله نیزه دار با نیزه میزنه شمشیردار با شمشیر میزنه پیرمردایی که نه عصا داشتند نه شمشیری دشداشه های عربی شونو پر از سنگ کردند بر جسم مبارک شما زدند
-----------------------------------------------------------------------------------
در سوگ حسن عزا بپا تا نکنید
خشنود دل حضرت زهرا نکنید
اما بُود او به نام کوچه حساس
در سینه زنی کوچه دگر وا نکنید
رباب همسر امام حسین (ع)بعد جریان کربلا، زیر آفتاب می نشست و گریه می کرد. می گفتند: خانم حداقل بیایید زیر سایه بنشینید.
می فرمود: چطور من زیر سایه بنشینم، در حالی که آقا و مولایم سه روز بدون کفن زیر آفتاب سوزان کربلا به سر برد.
در جایی دیگر آمده است در مجلس عبیدالله ابن زیاد وقتی به سر مقدس حضرت امام حسین(ع)جسارت شد راوی می گوید:
دیدم که خانم بزرگواری (رباب) دوید و سر بریده را در بغل گرفت و پیشانی او را بوسه می زد.[۸]
اما بمیرم برای غریبی امام حسن مجتبی که همسرش شده قاتل او ...... همه ناله زنید یا حسن 
-----------------------------------------------------------------------------------
جوانی، هنگام مرگ رو به مادرش کرد و گفت: مادر جان می خواهم وصیتی کنم:وقتی مُردم طنابی بیاور و دست و پای مرا محکم ببند.آن وقت مرا با طناب روی زمین بکش و با دلی شکسته به خداوند بگو:خدایا بنده فراری تو را اوردم؛بلکه خداوند به دل شکسته ی تو از من بگذرد. 
از قضا جوان مرد .با این که برای مادر مرگ جوان خیلی سخت است و طاقت و تحمل دیدن جنازه ی عادی به زمین افتاده ی پسر جوان را ندارد،بااین حال ،این مادر بنا به وصیت پسرش این کار را انجام داد.طنابی اورد و دست و پای پسرش را بستان وقت جنازه او را بر روی زمین کشید وبا حال رقت باری می گفت:خدایا !بنده فراریت را اوردم.چیزی نگذشته بود که هاتفی ندا داد که مهمان ما را رها کن! او میهمان ماست.  اری دعای مادر در حق فرزند این چنین اثر گذار است و این چنین سریع به اجابت می رسد.باید دست به دامان مادران شد و از ان ها التماس دعای خیر داشت؛اما من مادری را سراغ دارم که یک نیم نگاه او عالمی را کن فیکون میکند.یک لحظه توجه او عالمی را زیرو رو میکند . مادرما زهرا عزادار پدره عزادار فرزند دلبندش حسن است .... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
این وبگاه به یاد عارف بالله، ولایتمدار واقعی، بزرگ مرد تاریخ تشیع و انقلاب ایران، علامه ذوالفنون، بحر العلوم النجوم، فلاسفه، عرفان، ریاضیات، فقه و اصول، استاد دلسوز و مهربان، فردوسی زمان معاصر و انسانی مردمی و خاکی حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ حسن حسن زاده آملی (رحمت الله علیه) بنا گردیده است.
نثار روح مطهر و قدسیه عالم ربانی الفاتحه مع الصلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️🌹
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan